زهیر ۲

.....
.....
ناگهان متوجه شدم که مطلقا تنهایم!
بعد از روز شلوغی مثل آن روز چیزی بهتر از قدم زدن در کوچه و پس کوچه های این شهر قدیمی نیست..تا بی آنکه لازم باشد با کسی حرف بزنم..فقط زیبایی اطرافم را تماشا کنم.اما احساسی که الان ظاهر شده احساس تنهایی رنج آوری است ..مضطربم! کسی را ندارم تا در این شهر و خیابان با او سهیم بشوم و حرفهایی را بزنم که دلم میخواهد....
....
میلیونها نفر را در خیالم می آورم که در آن لحظه احساس بی حاصلی و بدبختی میکنند...چرا که آن شب تنهایند..دیروز هم تنها بوده اند..شاید فردا هم تنها باشند.
دانشجویانی که نمیدانند با کی بیرون بروند..پیرترهایی که جلو ی تلویزیون نشسته اند و فکر میکنند شاید تلویزیون آخرین راه نجاتشان باشد..تاجرها در اطاقهایشان در هتل در این فکر که آیا کارشان معنایی هم دارد؟! زنهایی که عصر را به آرایش و درست کردن موهایشان میگذرانند تا به کافه باری بروند و وانمود کنند دنبال رفیقی نمیگردند و فقط میخواهند نشان بدهند جذابند...
....زن و شوهرهایی که تازه شام خورده اند دوست دارند مثل قدیمها صحبت کنند اما گرفتاریهای دیگری هم در کار است مسایل مهمتر و همصحبتی را باید به فردا واگذارند..فردایی که هرگز نمی آید...
.....
عصر آنروز با دوستی ناهار خوردم که تازه از همسرش جدا شده و ادعا میکند: حالا دیگر آزادم! آنطور که همیشه آرزو داشتم!
دروغ است!
هیچکس این شکل آزادی را نمیخواهد..همه ی ما تعهدی میخواهیم..میخواهیم کسی کنارمان باشد و زیبایی های ژنو را ببیند..درباره ی کتابها و مصاحبه ها و فیلمها صحبت کند..یا ساندویچمان را با هم تقسیم کنیم..چرا که پولمان به خرید دو تا ساندویچ نمیرسد.بهتر است آدم نصف یک چیز کامل را بخورد.. بهتر است آدم مزاحم آدم شود..و برای دیدن یک مسابقه ی مهم فوتبال در تلویزیون زودتر به خانه بیاید ..یا زن آدم جلو ویترین مغازه ای بایستد و حرف آدم را درباره ی برج کلیسای جامع قطع کند......
بهتر است آدم گرسنه بماند تا تنها! چرا که وقتی تنهاییم انگار بخشی از بشریت نیستیم..و منظورم نه تنهایی داوطلبانه ..که تنهایی تحمیل شده است.
.....
......
و بدتر از قدم زدن در تنهایی ... این است که کسی را در کنارمان داشته باشیم و کاری کنیم که این شخص احساس کند در زندگی ما هیچ اهمیتی ندارد..

زهیر؛ پائولو کوئلیو
.......................................

توضیح نمیدهم که دارم به کدام جمله از این نوشته فکر میکنم!..
و اصلا نمیخواهم بگویم که من هم فکر میکنم آن مطلب.. دروغ است!..
و نمیخواهم به یاد بیاورم که بدتر از قدم زدن در تنهایی چه چیزی است....

نه! ! به هیچ وجه! نه توضیح میدهم! نه میگویم! نه به یاد می آورم!