غربت...

می خوا هم آب شوم ...در گستره افق...آنجا که دریا به پایان میرسد و آسمان آغاز می شود.....

 غربت یعنی بدون تاریخچه شخصی بودن.. هستی! اما کسی نمی داند چگونه بوده ای! مثل کتابی که سالهاست صحافی شده اما تمام صفحاتش ناگهان سفید میشود.. باید دوباره بنویسی.. خودت را تعریف کنی واز خودت برای دیگران تصویری دوباره بسازی..

 غربت زد گی زمانی اتفاق میافتد که ان چیزها که دراین صفحات مینویسی از چیزهایی که از خودت به یاد داری بسیار دور باشد.... 

 غربت زد ه    کسی است که یک روز صبح.. با خیال راحت روی میز صبحانه قهوه صبحگاهی اش را مینوشد روزنامه صبح را ورق میزند..سود سهام.. وام بانکی به صورت اقساط بسیار بلند مدت.......که زنگ در به صدا در میاید و پستچی کتابی قدیمی به او میدهد...و....